۳۱ مرداد ماه سالگرد حماسۀ دلیرانه چالدران است. حماسه ای که شنیدن در بارۀ آن قلب را به درد می آورد اما عقل را از رشادت و شهامت ایرانیان متحیر می کند.
جنگ چالدران از مشهورترین نبردهای تاریخ ایران زمین است. این جنگ با وجود اینکه یکی از اندوه بارترین اتفاق های تاریخی است ولی یکی از افتخارآمیز ترین نبرد های ایرانیان است.
جنگ چالدران
شاه اسماعیل صفوی به کمک قزلباش ها، خاندان آق قویونلو را شکست داد و قدرت را در ایران به دست گرفت. پدران شاه اسماعیل از دو سه نسل پیش به سوی مذهب شیعه گرایش پیداکرده بودند و توانسته بودند توجه و ارادت ترکان صوفی را به سوی خود جلب کنند.
شاه اسماعیل پس از به قدرت رسیدن شیعه را مذهب رسمی ایران خواند و همه را به گرویدن به تشیع دعوت کرد.
هنگامی که شاه اسماعیل به قدرت رسید، سلطان بایزید دوم فرمانروایی عثمانی بود. سلطان بایزید به سه دلیل از به قدرت رسیدن صفویان واهمه داشت. نخست این که صفویان چون از نوادگان شیخ صفی الدین اردبیلی عارف و صوفی بزرگ بودند، پایگاه اجتماعی ارزنده ای در میان مردم شمال و غرب ایران، آسیای صغیر و آناتولی داشتند و مردم عادی به چشم مراد به شیوخ صفوی می نگریستند.
دوم اینکه شاه اسماعیل می کوشید را تشیع را در ایران و نقاط تحت نفوذ طریقت صفوی در آسیای صغیر و آناتولی گسترش دهد. این برای سلطان و دربار عثمانی که عمیقا به مذهب اهل سنت پایبند بودند و خود را حامی و گسترش دهنده اسلام می دانستند گران تمام می شد.
سوم اینکه صفویان در صدد تشکیل حکومتی ایرانی در میان ازبکان و گورگانیان هند در شرق و ترکان عثمانی بودند. قطعا با افزایش قدرت شاه اسماعیل مناطق مرزی ایران (آذربایجان، ارمنستان، کردستان و عراق) که دولت عثمانی آن را متعلق به خود می دانست ولی در واقع از آن ایران بود، به خطر می افتاد.
تا هنگامی که سلطان بایزید بر سر قدرت بود، جنگ و نزاعی میان دو دولت شکل نگرفت. دو پادشاه در این بین به مراودات سیاسی تشریفاتی پرداختند و هدایا و تعارفاتی رد و بدل شد. از سوی شاه اسماعیل درگیر جنگ و مبارزه با ازبکان بود و از سوی دیگر نیز سلطان بایزید درگیر اختلافات داخلی درون سلطان نشین خود بود. اما هر دو کشود مستعد نزاعی خونبار بودند.
در اواخر سلطنت بایزید، شاه اسماعیل به تحرکاتی درون آسیای صغیر پرداخت. یکی از مریدان او به نام شاه قلی بابای تکلو در درون مرزهای عثمانی به همراه ترکان صوفی شیعه مذهب دست به غارت و کشتار زدند و به سوی ایران متواری شدند.
هرچند شاه قلی بابا کشته شد ولی این عمل مریدان شاه اسماعیل فضاى سیاسی میان دو پادشاهی را ملتهب کرد.

پس از بایزید، فرزندش سلیم به قدرت رسید. سلیم فردی جاه طلب بود و هنگامی که به قدرت رسید برادران و برادر زاده هایش را از راه برداشت. در این میان شاه اسماعیل یکی از برادر زاده های سلیم را در ایران پناه داد و این موضوع موجب افزایش تنش میان دربار عثمانی و صفوی شد.
نامه های تندی میان شاه اسماعیل و سلطان سلیم رد و بدل شد. سلطان سلیم صفویان را متهم کرد که اهل سنت را می کشند و قصد نابودی مسلمانان را دارند. سلطان سلیم با لحن تندی با شاه اسماعیل صحبت کرد و او را تهدید کرد.
شاه اسماعیل نیز از سوی دیگر با دشمنان سلطان از در دوستی در آمد و این امر سلیم را تحریک کرد.
سلطان سلیم به همراه لشکری گران راهی مرزهای ایران شد. لشکریان عثمانی در اوایل مرداد ماه سال ۸۹۳ به مرز ایران و عثمانی رودخانه صوئی رسید. سلطان عثمانی از مرز ایران گذشت قصد داشت به سوی تبریز پیش رود. دو سپاه در اواخر مرداد ماه در نزدیکی مرز ایران و عثمانی، در دشت چالدران به مصاف هم رسیدند.
سپاه عثمانی از نظر تعداد و تجهیزات بسیار تواناتر از سپاه قزلباش بود.
سپاه عثمانی از پیاده نظام و سواره نظام و توپچیان فراوانی تشکیل شده بودند. علاوه بر توپ سربازان عثمانی مجهز به تفنگ بودند.
صفویان گرچه در جنگ های خود از توپ استفاده کرده بودند ولی اصولا در آن زمان استفاده از سلاح های آتشین را ناجوانمردانه می دانستند. سپاه قزلباش صفوی ترجیح می دانند که از تیر و کمان و شمشیر استفاده کنند.
دو سپاه روبه روی هم قرار گرفتند. سپاه شاه اسماعیل به دل سپاه عثمانی زد و خود شاه اسماعیل تا توپخانه عثمانی پیش رفت و با شمشیر خود بر سر سرکرده توپچی ها عثمانی زد تا جایی که تا گردن او را دو نیم کرد.
اما رشادت ایرانی ها تاب توپخانه عثمانی را نیاورد و توپ های عثمانی سپاه ایران را به خاک و خون کشید.
شاه اسماعیل زخمی شد و اسبش در گل فرو رفت. سرداران قزلباش او را یاری دادند تا سوار اسب دیگر شود. شاه با وجود زخمی که برداشته بود به مبارزه برخاست.
تلفات سپاه ایران رو به افزایش بود. سپاه ایران عقب نشست. تجهیزات و وسایل قزلباشان به دست عثمانی ها افتاد. بهروزه خانم همسر شاه اسماعیل نیز به اسارت عثمانی ها رفت.
سلطان سلیم از تعقیب شاه اسماعیل و سپاهش پرهیز کرد. او ترسید که شاه اسماعیل او را غافلگیر کند.
چند روزی گذشت. سلطان عثمانی سر و سامانی به سپاه داد و راهی تبریز شد.
پنجشنبه ۲۴ شهریور ماه سلطان سلیم از راه سرخاب وارد تبریز شد. جمعی از علما و روحانیون و مردم تبریز به استقبالش آمدند. سلطان بدون خونریزی وارد تبریز شد. او دستور داد که سپاهیان دست از تعرض به جان و مال مردم بردارند.
تصرف تبریز به درازا نکشید زیرا از سویى مهیا کردن آذوقه برای سپاه عثمانی بسیار سخت شده بود و زمستان هم نزدیک بود. زیرا شاه اسماعیل به هنگام عقب نشینی به اردبیل کشتزارها را به آتش کشیده بود. از سوی دیگر سپاه ینی چری عثمانی سر ناسازگاری با سلطان گذاشته بود و خواهان بازگشت به آسیای صغیر بود.
از این روی سلطان مجبور شد تا به آسیای صغیر بازگردد.
از سوی دیگر شاه اسماعیل پس از شکست به اردبیل عقب نشست. بسیاری از مجروحان و زخمیان را به اردبیل بردند. بسیاری از مجروحان در اردبیل شهید شدند و در کنار بقعه شیخ صفی دفن شدند. این بخش را بعدا شهیدگاه نامیدند.
شاه اسماعیل را از آن پس هیچ کس خندان ندید. او که تا پیش از نبرد چالدران شکست نخورده بود از این نبرد بسیار سرخورده و اندوهگین بود.
بسیاری از سرداران و سربازان باوفای او کشته شده بودند. سید صدرالدین وزیر او به شهادت رسیده بود و همسرش بهروزه خانم به اسارت عثمانی ها افتاده بود.
شاه غرق در اندوه این شکست سال های پایانى حکومتش را به شکار و بزم گذراند و دیگر کسی خنده را در چهرۀ زیبای او ندید.
می گویند سلطان عثمانى به شاه اسماعیل قول داده بود که در این نبرد از سلاح آتشین استفاده نکند. ولی سلطان هرسناک از رشادت ایرانیان و ترسیده از اردات قزلباشان به شاه اسماعیل عهد خود را شکسته بود و آتش توپخانه را به روی ایرانیان گشوده بود.

نبرد چالدران گرچه شکست سختی برای ایرانیان در برابر عثمانی بود ولی نشانی از رشادت و دلیری ایرانیان به شمار می آمد. تا سالیان دراز مردم بر مزار شهدای جنگ چالدران در اردبیل اشک می ریختند و اندیشیدن به شهادت دلیرانه ایرانیان قلب همه را به درد می آورد.